می خـواهـم بـرگـردم بـه روزهـای کـودکی
آن زمـان هـا کـه پـدر تـنها قهرمان بود
عـشق، تـنها در آغــوش مـادر خلاصه مـیشد...
بـالاتریـن نـقطه ى زمـین شـانه های پـدر بود
و تـنها دردم
زانـو هـای زخـمی ام از تـوپ بازی در کوچه بود
یـادش بـه خـیر بـچگیهــا...
هــرکجـای خــونه خــوابت میـبـرد
یـکی مـیاومد روت پـتو میکــشید و صـبح میشد..
انـا عـبـدک الـحـقـیر ؛انـت مـولا و امـیـر......
ما را در سایت انـا عـبـدک الـحـقـیر ؛انـت مـولا و امـیـر... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mnayedel255g بازدید : 160 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 13:33